جدول جو
جدول جو

معنی راز شیرازی - جستجوی لغت در جدول جو

راز شیرازی
میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعه آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است، نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت متوفی در 1287 هجری قمری معاصر بود و هدایت در کتاب ریاض العارفین خود که در 1260 هجری قمریتألیف کرده گوید: راز از اکابر صوفیه و مفاخر سلسلۀ ذهبیه و به علو درجات معروف و با صفات حمیده موصوف و با اینکه هنوز در عنفوان جوانی است علامات پیری از ناصیۀ حالش پیداست و در نعت حضرت ولی عصر گوید:
ای تو ظاهر به کسوت اطوار
وی تو پنهان ز رؤیت ابصار
ای وجود تو اولین جنبش
ای ظهور تو آخرین اطوار،
تا آنجا که گوید:
تا بکی با خمول جفت و قرین
تا بکی با خفا مصاحب و یار
جلوه ده مهر رخ ز عالم غیب
بین جهان را ز کفرچون شب تار
همه دجّال فعل و مهدی شکل
همه ایمان نما و کفرشعار،
زمان وفات او بدست نیامد، (ریحانه الادب ج 2 ص 59)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ شِ)
هدایت گوید: اسمش سیدرضا و اصلش از کازرون بوده است وسیدی کریم و بزرگوار و دارای طبعی بلند و شیوا و فضلی عظیم و والا بوده است. مرگ وی بسال 1250 هجری قمری روی داده است. اشعار او را گرد آوردم و دیباچه ای بر آن نوشتم و از آن جمله است در توحید و تمجید عقل اول:
خواست نمودار خویش ایزد یکتا
کرد یکی جلوه عشق گشت هویدا
اوست که خواندش لبیب جوهر اول
اوست که خواندش حکیم علت اولی
گشته معبر گهی بچشمۀ کوثر
بوده مؤول گهی ز دوحۀ طوبی
در همه اشیا مشاهد است و معاین
وز همه اشیا منزه است و مبرا
ساکن و سایر ازوست ساکن و سایر
خامش و گویا ازوست خامش و گویا.
غزل
یارم از در اندرآمد دی بکف جام شراب
بخت من بیدار شد یا دیدم این حالت بخواب
غیر من کان زلف و رخ دیدم همانا کس ندید
آفتابی سایه پرور، سایه ای در آفتاب
نرگسش مردم فریب و غمزه اش جادوشکار
سوسنش سنبل طراز و سنبلش پر پیچ و تاب
من ز لعلش بوسه خواه و میگساران باده نوش
من ز چشم مست او سرمست و یاران از شراب
تاب از جسمم ربودند آن دو جعد تابدار
خواب از چشمم ببردند آن دو چشم نیم خواب.
(ازمجمعالفصحاء ج 2 ص 135).
و رجوع به الذریعه ج 9 قسم دوم و فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 254 و مرآهالفصاحه نسخۀ خطی کتاب خانه آقای سلطان القرایی تبریزی (حرف ر) و شکرستان پارس نسخۀ متعلق به آقای سلطان القرایی (حرف ر) شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
یا رضای شیرازی، حکیم شاه رضا. معاصر اکبرشاه بود و سفری به هند کرد و در آنجا می زیست و همانجا درگذشت. زیاده بر این از حالش معلوم نیست. از اوست:
سلطان به جهان پرده سرایی زد و رفت
درویش به دهر پشت پایی زد و رفت
القصه به هر دو روز در گلشن عمر
مرغی به سر شاخ نوایی زد و رفت.
#
ای سالک راه خانه سوزی می کن
وز شعلۀ آن جهان فروزی می کن
بر عمر چه مقدار که امّیدت هست
درخورد همان کوشش روزی می کن.
(از ریاض العارفین ص 195).
و رجوع به فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 147 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رضی شیرازی. سیدمرتضی شیرازی، از گویندگان قرن یازدهم هجری قمری بود از سادات شریف شیراز و در زمان وزارت میرزا معین الدوله محمد قاضی القضاه شیراز بود. تکیۀ زیبایی بر سر مزار شاه شجاع ساخته بود و در آنجا با اهل دل به صحبت می پرداخت. او رضی تخلص داشت. اینک چند بیت از آثار او:
هر چه ما بیداد می پنداشتیم آن داد بود
خصمی افلاک با ما سیلی استاد بود.
زبان تادر دهان دارم حدیث اوست می گویم
چو مرغ دوست تا دم می زنم یا دوست می گویم.
می دهم جان به رهت مرتبۀ فقر و فناست
چه کنم گرد سرت عالم درویشی هاست.
آن غلطفهم این گمان دارد که از من برده دل
من فراغت دارم و او ناز ضایع می کند.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 178).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 3 و فرهنگ سخنوران و صبح گلشن ص 179 و مرآه الفصاحه حرف الراء و سفینۀ خوشگو حرف ’ر’ و نگارستان سخن ص 32 شود
لغت نامه دهخدا
(غِ بِ)
میرزا غلامحسین معروف به راغب شیرازی در اوایل قرن حاضر (چهاردهم هجرت) می زیست و از شعرای شیراز بود. از اوست:
دمی در خلوتی با دلستانی
به از عمری است اندر گلستانی
تنم از مویه شد چون موی باریک
ز تاب طرۀ لاغر میانی
چو کامم از حرم حاصل نگردد
نیاز آرم سوی دیر مغانی.
او در سال 1303 هجری قمری در قصبۀ جهرم از مضافات فارس درگذشت. (از ریحانه الادب ج 2 ص 67). و رجوع به آثار العجم ص 757 و الذریعه ج 9 بخش 2 شود
کلب حسین بیگ از اهل شیراز بود و این شعر از اوست:
صد نامه نوشتیم و جوابی ننوشتی
این هم که جوابی ننویسند جوابیست.
(از آتشکدۀ آذر چ بمبئی ص 30)
لغت نامه دهخدا
علی شیرازی (میرزا سید نیاز) متخلص به نیاز از شاعران وخوشنویسان قرن سیزدهم است، شکسته نویس توانا و طبیب ماهری بود و به سال 1263 هجری قمری درگذشت، او راست:
آنکه بنواخت به تیری دل سرگردان را
کاش بیرون نکشیدی ز دلم پیکان را
غیرتم کشت به نزدیک رقیبان امروز
که به صد خشم کشیدی ز کفم دامان را
آدمیزاده نباشد بر من آنکه نظر
بر تو افکند و نیفکند به پایت جان را،
(از ریحانه الادب ج 6 ص 273) (آثار العجم ص 545) (فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 118) (طرایق الحقایق ج 3 ص 144)
لغت نامه دهخدا